پیدایش نسل دوم دوره های MBA و DBA در کشور
نباید فراموش کنیم که مفهوم کسب و کار، به شکلی که امروز میشناسیم و میفهمیم، یک مفهوم نسبتاً جدید بوده و Business به این شکل، از اوایل قرن بیستم معنا پیدا کرده است. قبل از آن مفاهیم کار و کسب و کار بیشتر با مفاهیمی همچون “کارخانه داری” و “کار در کارخانه” معنا می شد. در واقع از اواخر قرن ۱۷ میلادی و اوایل قرن ۱۸ میلادی، که انقلاب صنعتی جدی تر و اثراتش دیده شد، کارخانهها شکل گرفتن. کارخانهها بیشتر از جنس کارگاههای سری کاری بودند. فقط کافیست تصور کنیم که وقتی فورد در آمریکا، در اوایل قرن بیستم لغت «تولید انبوه» رو به کار برد، هیچ کس نمیفهمید منظورش چیست؟ فورد توضیح داد که میشود تولید یک ماشین رو به اجزای کوچکتری خرد کرد. از شاسی تا نصب آخرین چراغ، سپس هر کس فقط یه شغل تخصصی داشته باشد. این مفهوم آنقدر عجیب بود که چارلی چاپلین، در فیلم عصر جدید، ایدهی اینکه یک نفر فقط مسئول پیچ سفت کردن باشد رو مسخره می کرد.
در آن شرایط درک این موضوع بسیار سخت بود، مثلا شخصی به نام فایول، نظریه مدیریتی ارائه نمود و یکی از وظایف مدیریت را تقسیم کار و تخصصی کردن کارها دانست. در این چنین فضایی، در چنین فضایی، آن چیزی که از مدیریت وجود داشت، بیشتر مفهوم بازرگانی بود.
بعدها دانشگاه هاروارد جزو نخستین دانشگاههایی بود که احساس کرد مدیریت با بازرگانی متفاوت است. ما نمی توانیم به یک نفر بازرگانی بیاموزیم، مدرک مدیریت بدهیم و بعد مدیریت یک کارخانه را به او بسپاریم. چون بازرگانی بخش بسیار کوچکی از یک کارخانه و کار صنعتی است.
با این اوصاف طبیعتاً می شود حدس زد که اولین نسل MBA به چه صورت شکل گرفت.هاروارد در سال ۱۹۰۸ اولین دانشجوهای MBA رو پذیرفت. ۱۵ استاد و کمتر از ۱۰۰ نفر دانشجو.در آن زمان مشهورترین اسمی که با مدیریت در ذهن مردم تداعی می شد «تیلور» بود.تیلور هم راه آهن کار کرده بود. هم دانشگاه رفته بود و مهندس بود. هم سرپرست معدن بود.بنابراین، سرفصلهایی که برای MBA انتخاب شد و کسانی که نخستین مدارک MBA رو گرفتن، عملاً بازرگانی خواندن که کمی هم با بحثهای صنعتی به سبک تیلور ممزوج و مخلوط شده بود.هاروارد می دانست که باید MBA به تدریج تخصصی تر شده و تمام کارکردهای صنعتی رو در بر بگیرد.به تدریج دانشگاه هاروارد، اینسید فرانسه، تاک آمریکا، وارتون آمریکا، تلاش کردن مباحث بیشتری رو به دوره MBA وارد کنند.ما درسهایی مثل استراتژی، مدیریت منابع انسانی، مدیریت رفتار سازمانی، بازاریابی و فروش رو در MBA دیدیم.اما اضافه شدن همین درسها هم چند دهه طول کشید. فقط کافیست یادمان باشد که تیلور میگفت کارگر با کارگر هیچ فرقی ندارد. چنانکه آجر با آجر فرق نداره، هر کسی رفت، یک نفر دیگر جایش می آید.
سی سال از اولین مدرک MBA گذشته بود که شخصی به نام التون مایو، گفت: مشاهدات علمی نشان میدهد که کارگران به توجه نیاز دارند. حالا تصور کنید که رفتار سازمانی کی باید به وجود آمده باشد؟! حرفهای مایو و تجربهی ایشان که به اسم مطالعات هاثورن معروف است، در همان زمان نیز به سادگی پذیرفته نشد.اکثرا تردید داشتند. چون فرض بر این بود که کارگر به حقوق احتیاج دارد نه توجه.این ماجرا تا دههی هفتاد و هشتاد میلادی ادامه پیدا کرد و کم کم حجم درسهای MBA به حدی شد که نمیشد همهی درسها را مطالعه نمود. نمی توانستیم هم استراتژی، هم منابع انسانی، هم بازاریابی، هم برندسازی، هم مدیریت سیستم های اطلاعاتی رو کامل بخوانیم و به کار ببندیم.
کافیست نگاه کنیم و ببینیم که نزدیک ۶۰ واحد در کارشناسی ارشد در MBA تدریس می شود که از اکثر رشته های کارشناسی ارشد دیگر بیشتر است، آن زمان میگفتن MBA یک رشته Terminal Study است. یعنی کسی که می خواند قرار است بعد از فارغ التحصیلی ادامه تحصیل ندهد و مشغول کار شود. پس هر چیزی لازم است باید حتماً آموزش داده شود.
با گستردهتر شدن رشته MBA رضایت بخشی از آن کمتر شده چون عملا بسیاری از موضوعات کاربردی ناقص می ماند.آخرین مرحله از تکامل اولین نسل از MBA، توسعهی گرایشها بود. دانشگاهها گرایشهای مختلف تعریف کردند. بازاریابی، مدیریت منابع انسانی، استراتژی و …
با این روش، حدوداً نیمی از مطالب (یا کمی کمتر و بیشتر) بین همهی فارغ التحصیلان MBA مشترک است. نیم دیگر به یک گرایش تخصصی اختصاص پیدا میکند.با این کار، عملاً به جای اقیانوسی به عمق یک بند انگشت، برکهای داریم که در بخش کوچکی از آن، یه چاه عمیقتر وجود دارد.نسل اول MBA از نخستین کسانی که نخستین مدرک هاروارد را گرفتند تا تکامل نسبی آن که باعث شد در مدرک MBA گرایش بنویسند و ذکر کنند، نزدیک به یک قرن طول کشید تا به تکامل برسد.
شروع قرن بیست و یکم با توسعه و تغییرات شدید کسب و کارها همراه بود، این تغییرات هم شامل تعداد، هم تنوع و از همه مهمتر و جالبتر مدلهای کسب و کار بود. بر خلاف قرن بیستم که با شنیدن عبارت کسب و کار؛ یادآور کارخانهها و تولید بود، حالا برای اکثریت مردم عبارتهایی همچون؛ استارتآپها، فروشگاههای کوچک آنلاین و آفلاین، شرکتهای تبلیغاتی مدرن، سوپرمارکتهای بزرگ، برندهای پوشاک و خوراکی، صنایع مالی و اعتباری بزرگ و کوچک و … تداعی میشوند.
در دهه قبل، فورد تداعی گر کارآفرین در آمریکا بود و در ایران کارآفرینانی همچون ایروانی کفش ملی، بهروز فروتن، خیامی ایران خودرو و … ظهور کرده بودند؛ حال امروز وقتی از کسب و کار و مفاهیمی همچون کارآفرینی و نوآوی صحبت می کنیم کدامیک از این اسامی تداعی میشوند؟ اگر قرار بود به سبک این بزرگانِ آن روزگاران کسب و کاری شکل میگرفت چگونه امکان پذیر بود؟ با توجه به تغییرات شگرف و عمیق مفاهیم بنیادی مدیریت کسب و کار، کارآفرینی و نوآوری، نیاز به طراحی و اجرای دورههای متفاوت حرفهای مدیریت کسب و کار میباشد. در گذشته با شکلگیری دورههای MBA و DBA هر یک از شرکتکنندگان این دورههای نهایتا با انتخاب گرایش شغل و سمت خود به ارتقاء و پیشرفت خود کمک شایانی می نمودند. مثلا یک نفر با انتخاب MBA با گرایش بازاریابی سعی میکرد تا به فروش خود کمک کند، یک نفر با انتخاب MBA با گرایش استراتژی سعی میکرد تا به برنامهریزی و تصمیمهای کلان در سازمان خود کمک کند و یا یک نفر گرایش عمومی MBA یا DBA میخواند، که به عنوان مدیر میانی مشغول به فعالیت باشد و با ادبیات سازمانی و مدیریت کم و بیش آشنا شود.اما امروزه کسب و کارهای جدید به شدت بهم گره خوردهاند و همانند شکل سنتی قابل تفکیک و دپارتمان بندی نیستند.در دنیای کسب و کار امروز چه بسا شرکتهای بسیار کوچکی شکل گرفته اند که اثرات بزرگ ایجاد نمودهاند.در این دنیا و با این شرایط، دیگر اینکه کسی بگوید من MBA خواندهام و گرایش خاصم بازاریابی است، چندان قابل درک نیست.منطقیتر است که بگوییم در این جنگل کسب و کارها، که هر کدام گونهی متفاوتی هستند و نیازهای متفاوتی دارند و فرصتها و تهدیدهای متفاوتی برایشان وجود دارد، شما کدام گونه را بهتر میشناسید؟
این نیاز و این شرایط جدید بود که نسل دوم MBA و DBA را به وجود آورد.حالا دیگر بحث این نیست که نیمی از درسها را همه مثل هم بخوانیم و بعد کمی هم طعم تخصصی به آنها بدهیم.در عصر حاضر مدیران و صاحبان کسب وکار باید بر اساس کسب و کار مورد نظر خود وارد MBA و DBA میشوند.اگر قرار است کسب و کار دیجیتال داشته باشیم، باید دورهی MBA دیجیتال شرکت کنیم. رفتار سازمانی برای ما معنای متفاوتی دارد. مدیریت منابع انسانی هم همینطور. مارکتینگ هم اینجا ابزارها و مصداقهای دیگری خواهد داشت.اگر میخواهیم وارد صنعت خرده فروشی شویم، باید مثالها و موردکاویها ی دیگری را بشنویم. مثالهای سیلیکون ولی آمریکا، که مثال رایج دوره های MBA با گرایش عمومی و بازاریابی و استراتژی است، برای ما چندان مفید نخواهد بود.
دانشکده مدیریت دانشگاه تهران بعنوان دیرپاترین دانشکده مدیریت کشور برای اولین بار اقدام به برگزاری دوره های MBA و DBA نسل دوم نموده است. دانشگاه تهران در این حرکت بسیار مناسب اقدام به طراحی دوره های تخصصی نموده است. به طور مثال برای کسب وکارهای دیجیتال اقذام به طراحی اولین DBA تحول دیجیتال نموده است، لذا مدیریت استراتژیک،بازاریابی،فروش و … در این دوره با رویکرد همان کسب وکار بررسی و ارائه می گردد در این دانشکده همچنین برای مدیران تبلیغات و فعالان حوزه صنعت خرده فروشی،لیزینگ و … دوره های کاربردی با رویکرد کسب وکار آنها طراحی و اجرا می گردد.
منبع : پایگاه رویدادهای علمی کشور www.allconferences.ir